|
چهار شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 23:52 :: نويسنده : حامد باوی
لیلای من بیا ماه من و رویای من باش درخشانتر درین شبهای من باش یه قطره از صفای عشق پاکت بیارو تـا ابـد دریـای من باش بیا تا قلب خسته جان بگیرد امید هر شب و فردای من باش غـریـبم من میان دفـتـر دل توهم احساس و هم دنیای من باش اگـر بـاران مهـر تـو بـبارد تو ابـر قـصه ی زیـبای من باش توشمعی باش ومن پروانۀ تو دلـیـل پـر کـشیدن های من باش درین خشکیده سرمای زمستان شب دلگرمی و یلدای من باش نگو فردا که فردا دل دگر نیست همین امروزمو حالای من باش منم مجنـون تـو تا روز محـشـر بـیا لـیـلی بـیـا لـیـلای من باش شاعر: حامد باوی نظرات شما عزیزان:
besiaaaar zibao del neshin.
وبت عالیه حامد جان
س فرحانی
![]() ساعت16:45---9 دی 1391
بازهم سلام .
غزل زیباو بااحساسی بود من نیز به لیلای شماغبطه میخورم هرچند من این افتخار روداشتم که این غزل رواز قبل بخونم ندا موسوی
![]() ساعت0:47---16 آذر 1391
غزلت واقعا عالی بود!
عالی! خوش به حال لیلی شما... ![]()
![]() |